گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟
گفت: «انَّ مع العسر یسرا»
"قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/6)
*
گفتم: واقعا؟!
گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا»
حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/7)
*
گفتم: خب خسته شدم دیگه...
گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)
*
گفتم: انگار منو فراموش کردی!
گفت:«اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم.
*
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟!
گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63)
«انّی اعلم ما لاتعلمون»
من چیزایی میدونم که شما نمی دونید.(بقره/ 30)
*
گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟
گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله»
حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم.
(یونس/ 109)
*
ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفت: «الیس الله بکاف عبده»
من هم برای تو کافی ام.(زمر/36)
*
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
سخندانی و خوشخوانی نمیورزند در شیراز بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پردههااش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پردهای
زنده معشوقست و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
یک شبی پروانگان جمع آمدند | در مضیفی طالب شمع آمدند | |
جمله میگفتند میباید یکی | کو خبر آرد ز مطلوب اندکی | |
شد یکی پروانه تا قصری ز دور | در فضاء قصر یافت از شمع نور | |
بازگشت و دفتر خود بازکرد | وصف او بر قدر فهم آغاز کرد | |
ناقدی کو داشت در جمع مهی | گفت او را نیست از شمع آگهی | |
شد یکی دیگر گذشت از نور در | خویش را بر شمع زد از دور در | |
پر زنان در پرتو مطلوب شد | شمع غالب گشت و او مغلوب شد | |
بازگشت او نیز و مشتی راز گفت | از وصال شمع شرحی باز گفت | |
ناقدش گفت این نشان نیست ای عزیز | همچو آن یک کی نشان دادی تو نیز | |
دیگری برخاست میشد مست مست | پای کوبان بر سر آتش نشست | |
دست درکش کرد با آتش به هم | خویشتن گم کرد با او خوش به هم | |
چون گرفت آتش ز سر تا پای او | سرخ شد چون آتشی اعضای او | |
ناقد ایشان چو دید او را ز دور | شمع با خود کرده هم رنگش ز نور | |
گفت این پروانه در کارست و بس | کس چه داند، این خبر دارست و بس | |
آنک شد هم بیخبر هم بیاثر | از میان جمله او دارد خبر | |
تا نگردی بیخبر از جسم و جان | کی خبر یابی ز جانان یک زمان | |
هرکه از مویی نشانت باز داد | صد خط اندر خون جانت باز داد | |
نیست محرم نفس کس این جایگاه | در نگنجد هیچ کس این جایگاه |
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
دوران حیات ایشان دوره ای بسیار خطیر است چراکه عباسیان در جهان اسلام حاکم شده و این عصر دوران انتقال مکتب تشیع که امام صادق (ع) آن را ادامه مطلب ...
پند هایی ازخدا
|
پیمبران همه از جای خود قیام کنید
ز نـام نامــیِ پیغمبــر احتـرام کنید
سپس به غار حرا رفته، ازدحام کنید
ز جان و دل به رسول خدا سلام کنید
به جسم مرده هستی دمیده جان امروز مکان شده یم انوار لامکان امروز
طلوع کرده ز غار حرا مگر خورشید و یا زمین شده مسجود آسمان امروز
***
خجسته عیـد بشـر بــر بشـر مبارک باد
تمام شـد شـب هجـران سحر مبارک باد
خجستـه بــعثت پیغامبــر مبــارک باد
به جن و انس و ملک، این خبر مبارک باد
***
پیامبر أعظم صلی الله علیه و آله :
حق را بگو و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت گرى نهراس .
(کنزالعمّال: ح 43555 )
***
محمّد ای به تو از ذات پـاک حیِّ ودود
همـاره بــاد سـلام و همـاره بـاد درود
خدای بود و تو بودی، جهان نبـود نبود
عدم به میمنت خلقت تـو یـافت وجود
درود بر رحمت جهانی پیامبر مهربانی که وجب به وجب زمین، متبرک از نام اوست.
چه شور پرحلاوتی است در نام محمد! سرشار است عالم هستی تا ابد از مستی نافه بگشوده نام محمد.
بخــوان محمّـد! آوای تــو صــدای خداست بخوان بخوان که از اوّل بشر تو را میخواست
قیـام کـن کـه قیــامت قیــامتِ کبــراست قیام کــن کــه کنـد عدل با تو قامت راست
***
خبر دهید که عید اخوّت آمده است
خزان گذشت، بهار نبوّت آمده است
***
پیامبر أعظم صلی الله علیه و آله:
همه شما از نسل آدم هستید و آدم از خاک است و ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما است .
(تفسیر قمى: 2/322 )
امروز قلب عالم و آدم حرای توست امروز هر چه می شنوم از صدای توست
اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسول فریاد کن رسول که دنیا برای توست
تحقق وعده الهی در وجود پاک صاحب خُلق عظیم، گرامی باد!
***
به چشم دل همه جا نقش جای پای خداست به نی نوای وجودم چو نی، نوای خداست
الا تمام جهان گوش، گوش تا شنوید زبان، زبان محمد، صدا صدای خداست
چه زیباست، چادر سبز رسالت بر آسمان آبی هدایت!
چه دیدنی است پرواز کبوتران مشرف بر قله جوانمردی!
چه تماشایی است در سپیده دم آزادی، خرامیدن غزال آزادگی در مرغزار انسانیت!
مبعث مبارک باد.
بنای دین بقایش که هست عالمگیر
یکـی ز غار حرا دیگری بود ز غدیر
***
پیامبر أعظم صلی الله علیه و آله:
هیچ عرب را بر عجم، و هیچ عجم را بر عرب و هیچ سفید را بر سیاه و هیچ سیاه را بر سفید برترى نیست،
مگر به تقوا .
(میزان الحکمة: ح 22396 )
الا تمامی خلق خدا به هوش، به هوش محمد است که گوید سخن، سرا پا گوش
که فرد فرد شما را بود دو رشته به دست و یا دو کوه بلند امانت است به دوش
محمدی که دو عالم گواه عصمت اوست
همه سفارش او در کتاب و عترت اوست
***
در آسمان و زمین این ترانه گشته علم
بخوان به نام خدایت که آفرید قلم
***
پس ایمان می آورم به تو، و به خدای یگانه ای که به فریاد می خوانی اش.
ایمان می آورم که تویی برگزیده خداوند عشق و آسمان و آن که آفرید،
پس می خوانم: «إقراْ بِسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَق...»
***
چهارده صده جاری بحـار رحـمت توست
چهارده صده قـرآن پیـام وحـدت توست
چهارده صده بر کف لوای عتـرت توست
چهارده صده بر امّت ایـن وصیّت توست
که ای تمامی امـت منـم پیمبرتان منم پیمبر و مولا علی است رهبرتان
پیامبر أعظم صلی الله علیه و آله:
پیروزى، در گرو اراده قاطع و دوراندیشى است .
(بحار الأنوار: 77/165)
نبوتت ابدی شد به اعتبار علی
به پشتوانه و گرمی ذوالفقار علی
2-تبسم کن زیرا تبسم طرف مقابل را سحر می کند
و قلبش را می نوازد.
3-به طرف مقابل خود اهمیت ده و از او تقدیر
کن و با مردم آنگونه برخورد کن که دوست داری با تو برخود کنند.
4-در شادی های مردم شریک شو.
5-نیازهای مردم را برآورده کن زیرا بدین
ترتیب به قلبشان راه می یابی .نفس ها با برآورده کردن نیازها پر می شود .
6-از لغزشها درگذر و در روح و روان خود تسامح
نشان بده .
7-در جستجوی شگفتی ها باش ودر پی آنها باش که
باعث کسب دوستی و جذب قلوب می شود .
8-در هدیه دادن بخیل نباش اگر چه قیمت آن کم
باشد زیرا ارزش معنوی آن بیشتر از ارزش مادی است .
9-دوست داشتن را به طرف مقابل اظهار کن زیرا
کلمات دوست داشتنی به قلب ها نفوذ می کند .
10-در پی نصیحت مردم باش بگونه ای که آبروی
مخاطب نرود .
11-با دیگران در حد توجه شان صحبت کن زیرا
افراد میل دارند که در مدار توجه شان کسی با آنها گفتگو کند.
12-خوشبین باش و بشارت را در دور و بر خود
پخش کن .
13-اگر دیگران کار خوبی انجام دادند از آنها
تعریف کن زیرا ستایش در نفس اثر می گذارد اما در تعریف زیاده روی نکن .
14-کلمات خود را برگزین تا جایگاه تو بالا
رود زیرا کلمه ی نیکو بهترین وسیله برای نوازش قلبهاست .
15-با مردم متواضع باش زیرا انسانها از کسی
که احساس برتری می کند متنفر هستند
.
16-در پی صید عیوب دیگران مباش بلکه به اصلاح
عیوب خود مشغول باش .
17-هنرسکوت را بیاموز زیرا مردم کسی را که به
آنها گوش می دهد دوست دارند .
18-دائره دانش خود را وسیع گردان و درهر روز
دوست تازه ای بدست آور.
19-تلاش کن که تخصص و توجهات خود را متنوع تر
سازی ،این کار موجب آن میشود که هم دائره علم تو افزایش یابد و هم تعداد دوستانت .
20-اگر کار خوبی برای شخصی انجام دادی منتظر
عوض آن نباش .